۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

یک با یک برابر .... نیست


معلم پای تخته داد می زد


صورتش از خشم گلگون بود ...

و دستانش به زیر پوششی از گرد ...


پنهان بود ....



........ ولی آخر کلاسی ها


لواشک بین خود تقسیم می کردند ....


وان یک ... گوشه ای دیگر


« جوانان » را ورق می زد .......


برای آنکه بیخود ...های و هو می کرد و ..... با آن شور بی پایان


تساوی های جبری را نشان می داد ......



با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک


غمگین بود


تساوی را چنین بنوشت :


« یک با یک برابر هست ...»



از میان ِ جمع شاگردان یکی برخاست ،


همیشه یک نفربايد بپاخیزد


به آرامی سخن سر داد :



تساوی اشتباهی فاحش ومحض است ...



معلم


مات بر جا ماند .



و او پرسید :




اگر یک فرد انسان واحد یک بود .... آیا باز ......... یک با یک برابر بود ؟



سکوت مدهشی بود و ... سوالی سخت .... !!



معلم خشمگین فریاد زد :


آری برابر بود .



و او با پوزخندی گفت :


اگر یک فرد انسان واحد یک بود


آنکه زور و زر به دامن داشت


بالا بود ...


وانکه


قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت


پایین بود ... !؟؟



اگر یک فرد انسان واحد یک بود


آنکه صورت نقره گون ،


چون قرص مه می داشت


بالا بود ....


وان سیه چرده که می نالید


پایین بود ... !؟



اگر یک فرد انسان واحد یک بود .....


این تساوی زیر و رو می شد !!!



حال می پرسم :


یک اگر با یک برابر بود ...



نان و مال مفت خواران


از کجا آماده می گردید ؟



یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ........؟



یک اگر با یک برابر بود ...!


پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟


یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟



یک اگر با یک برابر بود .....


پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟

معلم ناله آسا گفت :


بچه ها در جزوه های خویش بنویسید

یک با یک برابر .... نیست .........


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر